یاد آن دوران بخیر ،روزگارانی که مردم در چنین خانه هایی با دلی مملو از شادی ونیت پاک زندگی را بر وفق مراد می گذراندند
در ان دوران خبری از هیاهوی این همه وسایا نقلیه نبود فمردم بیشتر از چارپایان استفاده می کردند
خبری از قبوض اب وبرق وتلفن واینترنت نبود .دلها نسبت به هم مهربان وپر عطوفت بود
از گول وکلک وکلاهبرداری خبری نبود ،با کمتر چیزی مردم قانع بودند
دران دوران بی یارانه ،مردم درانتظار چند ریال پول ،جلو باجه های خود پرداز وبانکه تجمع نمی کردند
با انکه امکانات ان موقع در مقیاس با الان درحد صفر بود ولی زندگی بسیار راحت وپررونق بود .اینرا همه آن پیر مردها وپیرزنهای آن دوران می گویند
زمانیکه پای قصه انها می نشینید ،با آه از دل از آن زمان می گویند
در وصف ان زمان هرچه بگوییم کم گفته ایم وبه این جمله بسنده می کنیم که یاد ان دوران بخیر .دورانی که مردمانش درچنین خانه هایی ،زندگی می کردند .یادش بخیر
بنده به شدت عذرخواهی می نمایم امیدوارم مرا عفو بنمایید چون که این کامنت ما بعد از چندین روز تاخیر تائید شده بود ولی سایر کامنت ها زودتر تائید شده بود.
فداغ نیوز:سلام برادر عزیز اشکالی ندارد لازم به عذرخواهی هم نبود ما از اول هم میدانستیم که سوء تفاهمی بیش نبوده است
در کل اینرا جهت اطلاع شما ودیگر عزیزان باید به اطلاع برسانیم که کلیه کامنتهاومطالب شما حتما باید مورد تایید مدیر مسئول قرار بگیرد تا قابل منتشر شدن باشد احتمالا کامنت شما دیر به نظر مدیریت رسیده باشد در کل ما هم از شما معذرت می خواهیم وسعی میکنیم تاییدکامنتهای شما به روز باشد
چی شد کامنت من موافق نظرت نبود تائیدش نکردی؟ تو اگه مرد بودی و جرات شنیدن حقیقت رو داشتی قسمت نظراتت رو با مجوز نمیذاشتی.
فداغ نیوز:سلام برادر جان اولا شرط مرد بودن ادب ومعرفت اوست انشاء الله که درسخنان خود این گزینه را رعایت نماییم
دوما شما از کدام مطلب خود سخن می گویید که منتشرنشده است .عزیزم شما که عضور انجمن ما می باشید این سخنان بعید است که برزبان برانید همیشه شخصیت خود را ودیگران را حفظ بفرمایید
لطفا در مورد اون مطلب شما که منتشر نشده است توضیح بفرمایید
كم كم داره يادم ميره
يکی بود يکی نبود. يه روزی روزگاری يه خانواده ی سه نفری بودن. يه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از يه مدتی خدا يه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما ميده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت .
پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش میترسيدن که پسرشون حسودی کنه و يه بلايی سر داداش کوچولوش بياره.اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زياد شد که پدر و مادرش تصميم گرفتن اينکارو بکنن اما در پشت در اتاق مواظبش باشن.
پسر کوچولو که با برادرش تنها شد … خم شد روی سرش و گفت : داداش کوچولو! تو تازه از پيش خدا اومدی ……….
به من می گی قيافه ی خدا چه شکليه ؟ آخه من کم کم داره يادم مي ره؟؟؟؟؟؟
به یاد دوران کودکی
(هرنوع برداشتی از این قصه کردید را برای ما بفرستید)
فداغ نیوز:سلام رضا جان شما درانجمن ما ثبت نام نموده اید ولی هیچگونه مطلبی از شما منتشر نشده است منتظر نوشته های شما درانجمن هستیم
یادش بخیر آن دوران.شما نبودید خیلی خیلی خوش میگذشت یادش بخیر آن دوران
الان بهترین دوران رو ما داریم تکنولوژی روز به روز در حال پیشرفت هستش روز به روز کارهای رو به سهولت داره در آن زمان درسته که مردم بی آلایش بودند ولی دردسرهای خودش رو داشته به عنوان مثال موقع مهاجرت به مغدان این مسیری که الان ما با اتومبیل به مدت زمان 10 دقیقه میریم توی مسیر آسفالت آن بندگان خدا در مسیر خاکی که قبلاً بوده و چه بسا مسیری مشکل دارتر در آن زمان به وسیله الاغ و اسب و احشامشان می پیمودند و هر روز بر سر آبگیر(برکه ها) مخصوصاً در زمستان که گِلهای نرم و لیز بوده که احتمال سقوط آنها در برکه ها را داشته و خطر مرگ براشون داشته، چی میگی شما واسه خودت؟؟؟؟؟؟
بادرود
بشوم واشوم از این عالم بدر شوم ..
بشوم از از چین و ما چین دور تر شوم .
بشوم از حا جیان مکه پرسوم ..
که ایجا وا مونوم یا دور تر شوم .